جدول جو
جدول جو

معنی نیابت گر - جستجوی لغت در جدول جو

نیابت گر
(بَ گَ)
خلیفه. جانشین. وکیل. (ناظم الاطباء). نایب
لغت نامه دهخدا
نیابت گر
جانشین، داد گوی داد گزار (وکیل داد گستری)، به نمایندگی جانشین قائم مقام، وکیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ گَ)
جانشینی. نایبی. عمل نیابت گر:
نویسم خطی زین نیابت گری
مسجل به امضای پیغمبری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ)
خیانت پیشه. (آنندراج) :
بموش ریزه بر و گربۀ خیانت گر
که این هزبر بچنگ است و آن پلنگ بناب.
خاقانی.
آگاه کردن حواریون که یهود است خیانتگر. (ترجمه دیاتسارون ص 316)
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ / وِ دِهْ)
نایب:
که تا شاه بر حل و عقدی که داشت
نیابت کن خویش را برگماشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ / وِ خوَرْ / خُرْ)
نایب. قائم مقام. (ناظم الاطباء). که در امری بجای دیگری نیابت و اقدام کند. خلف و جانشین:
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.
خاقانی.
وگر خواهی کزین منزل امان آن سرا یابی
امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو.
خاقانی.
، گماشته. وکیل. (ناظم الاطباء). رجوع به نایب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیابت دار
تصویر نیابت دار
قایم مقام جانشین، وکیل
فرهنگ لغت هوشیار
خائن، خیانتکار، دغلکار، غدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد